زندگینامه باقر بحری مدیرعامل شرکت آواژنگ avajang
باقر را در ابتدای پاییز میبینیم؛ در خانه پرنور میدان الف جایی با دیوارهای خطاطیشده، تابلوهای نقاشی و عکسهای سوررئال. همیشه شما فکر میکنید که اگر کسی را بیش از یک دهه بشناسید دیگر موضوع زیادی برای گپ زدن ندارید ولی دستکم در مورد بحری خوشبرخورد، خوشخنده و خوشسخن این فرض درست نیست.این روزها نفر دوم صنفی بازار صنفی ایران به عنوان قائممقام سازمان نظام صنفی رایانهای به شمار میآید ولی کمی که پختهتر باشید یادتان میآید چطور طی این یک دهه و اندی در آواژنگ مختصات بازار سختافزار ایران را بازتعریف کرد و رئیس جنجالی کمیسیون سختافزار سازمان و ژنرال کسپرسکی در ایران بوده است. این روزها عطشش برای کارهای تازه را به حوزه استارتآپهای ارتباطی برده و با دخترانش یکی از پرطراوتترین کسب و کارهای خانوادگی معاصر بازار فناوری را راهاندازی کرده است.
لیکن اگر از من میپرسید رئیس بودن، مدیر بودن و حتی رئیس بودن هیچ کدام به تمام، بازتابهای این شخصیت دوستداشتنی را توصیف نمیکنند. باقر هیچگاه تصور رویایی شما از یک رجل صنفی مقتدر، تاجری چیرهدست یا پدرسالاری بینقص نیست اما بدون تردید شخصیتش بازنمایی یک انسان واقعی با همه زیباییها و ضعفهایش است؛ مردی که خودش همواره انسان مانده، خوانده، نوشته، جنگیده و پایکوبی کرده و اشتباه هم داشته است. دوستی که در کنارش شما هم میتوانید خودتان باشید. در این سفر از محله فلاح به زعفرانیه با ما همسفر باشید؛ این بار این سیمای ناآرام را در آینه پیوست ببینید.
باقر بحری متولد سال تولد: ۱۳۴۱
محل تولد: تهران
سوابق تحصیلی: فارغالتحصیل هنرستان صنعتی پیشه
سوابق مدیریتی: رئیس هیات مدیره و موسس آتنا، عضو هیات مدیره آواژنگ و مدیرعامل آواژنگ سیستم، مدیر توسعه تجاری سازگار ارقام، مدیر سختافزار و عضو هیات مدیره رقم پرداز، قائممقام، عضو هیات مدیره و رئیسه و رئیس کمیسیون سختافزار سازمان نظام صنفی رایانهای
متولد چهارم مردادماه ۱۳۴۱ در بیمارستان راهآهن تهران است. به واسطه شغل پدرش که در راهآهن کار میکند در این بیمارستان به دنیا میآید. پسر ارشد خانواده است و به خاطر همین سایه پدرش به حساب میآید ولی در نهایت خاطرات روشنی از پدرش ندارد:«ایشان بیشتر مدت سال را به خاطر شغل و ماموریتهایش در سفر بود برای همین ما خیلی کم یکدیگر را میدیدیم. در محل همه او را به خاطر گشادهدستی و خیّر بودنش میشناختند ولی شاید مهمترین خاطره من از او و توصیههایش که همیشه در خلق و خوی من تاثیر گذاشت این بود که میگفت اگر کسی به تو زور گفت سر خم نکن. سر حرفت بایست. اگر لازم بود دعوا کن حتی کتککاری کن ولی زیر حرف زور بقیه نرو من هم پشتت هستم. هنوز هم هر بلایی سرم آمده زیر حرف زور بقیه نرفتهام. سعی کردم همین را به دخترهایم هم یاد بدهم.»
پدرم
بحری می گوید : با پدرم اختلاف سنی زیادی حدود ۵۰ سال داشتیم. مرد بالغی است که از تبریز به تهران مهاجرت میکند و خانواده جدیدی برای خودش میسازد. مادرم هم اصلیت ترکی دارد ولی متولد ماکو است. در کودکی به تهران میآیند و دست نامادری فارسزبان بزرگ میشود برای همین برخلاف تصور رایج من تا روزی که با خانواده همسر اولم آشنا نشدم حتی یک کلمه هم ترکی بلد نبودم. پدرم آدم خاصی بود و زندگیاش را برای دیگران میگذاشت به همین دلیل حمایتگر بود و برای کسی کم نمیگذاشت.
مدرسه و کار
بحری : اهل درس خواندن نبودم و فقط خودم را در کتابهای غیردرسی غرق کرده بودم. هیچ وقت یادم نمیآید کتابهای درسی را ورق زده باشم ولی نمراتم خوب بود. اولین خاطره کار کردنم هم برای همین دوران است. اولین روز کاری در یک نجاری کار کردم و کارم هم میخکشی بود. وقتی عصر کارم تمام شد دیدم اوستا نیست. رفتم پرسانپرسان دم خانه صاحبکارم که بیا حقوق اولین روز مرا بده. بالاخره با عصبانیت یک اسکناس دو هزار ریالی انداخت جلوی من که بگیر برو و دیگر سر کار هم نیا. من خوشحال با اولین دستمزد زندگیام رفتم خانه که متوجه شدم تراشه چوب رفته توی چشمم. بنده خدا پدرم مرا برد بیمارستان فارابی چشمم را شستوشو دادند؛ شد پنج تومان. این شد که از اول زندگی فهمیدم دو هزار ریال درآمد داشتم پنج تومان خرجم شد. بقیه کارهایمان هم همینطور بود.
محل تولد: تهران
سوابق تحصیلی: فارغالتحصیل هنرستان صنعتی پیشه
سوابق مدیریتی: رئیس هیات مدیره و موسس آتنا، عضو هیات مدیره آواژنگ و مدیرعامل آواژنگ سیستم، مدیر توسعه تجاری سازگار ارقام، مدیر سختافزار و عضو هیات مدیره رقم پرداز، قائممقام، عضو هیات مدیره و رئیسه و رئیس کمیسیون سختافزار سازمان نظام صنفی رایانهای
متولد چهارم مردادماه ۱۳۴۱ در بیمارستان راهآهن تهران است. به واسطه شغل پدرش که در راهآهن کار میکند در این بیمارستان به دنیا میآید. پسر ارشد خانواده است و به خاطر همین سایه پدرش به حساب میآید ولی در نهایت خاطرات روشنی از پدرش ندارد:«ایشان بیشتر مدت سال را به خاطر شغل و ماموریتهایش در سفر بود برای همین ما خیلی کم یکدیگر را میدیدیم. در محل همه او را به خاطر گشادهدستی و خیّر بودنش میشناختند ولی شاید مهمترین خاطره من از او و توصیههایش که همیشه در خلق و خوی من تاثیر گذاشت این بود که میگفت اگر کسی به تو زور گفت سر خم نکن. سر حرفت بایست. اگر لازم بود دعوا کن حتی کتککاری کن ولی زیر حرف زور بقیه نرو من هم پشتت هستم. هنوز هم هر بلایی سرم آمده زیر حرف زور بقیه نرفتهام. سعی کردم همین را به دخترهایم هم یاد بدهم.»
پدرم
بحری می گوید : با پدرم اختلاف سنی زیادی حدود ۵۰ سال داشتیم. مرد بالغی است که از تبریز به تهران مهاجرت میکند و خانواده جدیدی برای خودش میسازد. مادرم هم اصلیت ترکی دارد ولی متولد ماکو است. در کودکی به تهران میآیند و دست نامادری فارسزبان بزرگ میشود برای همین برخلاف تصور رایج من تا روزی که با خانواده همسر اولم آشنا نشدم حتی یک کلمه هم ترکی بلد نبودم. پدرم آدم خاصی بود و زندگیاش را برای دیگران میگذاشت به همین دلیل حمایتگر بود و برای کسی کم نمیگذاشت.
مدرسه و کار
بحری : اهل درس خواندن نبودم و فقط خودم را در کتابهای غیردرسی غرق کرده بودم. هیچ وقت یادم نمیآید کتابهای درسی را ورق زده باشم ولی نمراتم خوب بود. اولین خاطره کار کردنم هم برای همین دوران است. اولین روز کاری در یک نجاری کار کردم و کارم هم میخکشی بود. وقتی عصر کارم تمام شد دیدم اوستا نیست. رفتم پرسانپرسان دم خانه صاحبکارم که بیا حقوق اولین روز مرا بده. بالاخره با عصبانیت یک اسکناس دو هزار ریالی انداخت جلوی من که بگیر برو و دیگر سر کار هم نیا. من خوشحال با اولین دستمزد زندگیام رفتم خانه که متوجه شدم تراشه چوب رفته توی چشمم. بنده خدا پدرم مرا برد بیمارستان فارابی چشمم را شستوشو دادند؛ شد پنج تومان. این شد که از اول زندگی فهمیدم دو هزار ریال درآمد داشتم پنج تومان خرجم شد. بقیه کارهایمان هم همینطور بود.
یک خانواده هفتنفره با بنیه مالی ضعیف از میدان فلاح، میدان ابوذر، هستند که بیشتر سال پدرشان هم در ماموریت است. محل بدون شک تاثیر زیادی در شکلگیری شخصیتش دارد به ویژه که درست در قلب یکی از مشهورترین محلههای تهران در کوچهای معروف به «هشتمتری» زندگی میکنند. دبستان و راهنمایی را در همان ابوذر میخواند و در همان مسجد مشهور هم کودکی مذهبی است. دلیل این گرایش اولیهاش به مذهب نیز کم و بیش شخصی است:«پدرم نه تنها از دید من بلکه از دید بسیاری از اطرافیان بسیار مرد خوبی بود. وقتی ناگهانی فوت کرد ترسی در من به وجود آمد که شاید نرود بهشت. شروع کردم به نیت پدرم نماز خواندن و روزه گرفتن تا مطمئن شوم میرود بهشت و همین پای مرا به مسجد باز کرد.»
هرچند درگذشت پدرش خانواده را وارد بحران مالی جدی میکند ولی دستکم باقر نوجوانی را به جای میگذارد که بسیار سریع وارد فضای اجتماعی میشود:«پدرم انسان سخاوتمندی بود ولی همین ویژگیاش ما را بدون هیچ پشتوانه مالیای نگه داشت. وقتی درگذشت برای مراسم هفتمش طلبکاران آمدند در خانه ما و شاید جز مستمریاش چیزی برای ما باقی نماند که کفاف پنج بچه را نمیداد. من هم چون پسر ارشد بودم خیلی سریع افتادم به کار کردن و این برای همیشه با من باقی ماند.»
مقصد واقعیاش به جای مدرسه ابتدا مسجد و کمی بعد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در همان نزدیکی میدان فلاح است:«از عباس کیارستمی و بیژن مفید گرفته تا بهرام بیضایی و آریانپور همگی اساتید ما در کانون پرورش بودند و رفتن به آنجا شاید موثرترین اتفاق زندگی من حتی بیش از آشنایی با دنیای کامپیوتر بود. من کودک فقیر سردرگمی بودم ولی رفتن به آنجا برای همیشه سطح و جنس نگاه مرا به زندگی عوض کرد.»
اغلب شبانه درس میخواند و روزها میرود سر کار. تمام عشق و علاقهاش هم در کانون خلاصه میشود که نه فقط او را با هنر و فرهنگ که به تدریج با سیاست هم آشنا میکند:«آن زمان دو معلم در مدرسه روی ذهن ما تاثیر زیادی گذاشتند، یکی از آنها خیلی درباره امپریالیسم با ما حرف میزد و میگفت چطور آمریکا بمبی روی سر مردم ژاپن انداخته که شش کیلومتر در شش کیلومتر همه چیز را با خاک یکسان کرده. این بسیار در ذهن من نقش بست.»
ماجرای بعدی هم در نوع خودش نگاه سیاسی یک نوجوان است تا داستان مدرسه:«دوستی داشتم که مجموعه شیر و خورشید میرفت و همکلاسی ما بود ولی آدم عدالتخواهی بود. آن هم در حالی که از دید مایی که کانون میرفتیم مجموعه شیر و خورشید خیلی حکومتی بود. یک روز رفتیم سر کلاس دیدیم همین معلم ما نصف کلاس را ردیف کرده است پای تخته که کتکشان بزند. من طبیعتاً کتک نمیخوردم ولی اعتراض کردم که چرا اینها را میزنید. گفت اگر ناراحتی بیا جایشان تو چوب بخور، این دوستم هم که شیر و خورشیدی بود با من آمد و کتک خورد. همین موارد پایههای شخصیت مرا برای علاقهام به عدالت و دفاع از بقیه شکل داد.»
هنرستان
با اینکه از دو دبیرستان به خاطر حرفهای سیاسیام اخراج شده بودم ولی باز هم خوب یادم است که دمدمهای انقلاب هر روز صبح میرفتیم هنرستان اول مدرسه خودمان را تعطیل میکردیم، بعد راه میافتادیم با جمعیت میرفتیم دم دبیرستان خوارزمی، بعد هشترودی و همینطور سر راهمان هر دبیرستان و هنرستانی بود تعطیل میکردیم و شعار میدادیم که بیایید به ما بپیوندید. تلخترین خاطره هم مربوط به همان ۱۳ آبان سال ۵۷ بود که در قلب ماجرای کشتار دانشآموزان بودیم.
خواهر
متاسفانه یکی از خواهرهای بزرگترم درست در بحبوحه جنگ فوت کرد. اتفاقاً ما با هم بسیار صمیمی بودیم؛ ایشان سر یک آپاندیس ساده به بیمارستان رفت و چون موج مجروحان به بیمارستان رسیده بود، خواهرم اصرار داشت که حق تقدم با مجروحان جبهه است. متاسفانه به خواست خودش آنقدر دیر زیر تیغ جراحی رفت که دیگر دیر شده بود و فوت کرد.
خودکفایی
یکی از دلایلی که ما در فاصله دهه ۶۰ تا ۷۰ اینقدر مباحث جدید یاد گرفتیم این بود که خیلی از تکنیسینها و مهندسان خبره ایرانی در پیش از انقلاب این اجازه را از سمت خارجیها نداشتند که در خیلی از کارهای سطح بالا وارد شوند و با ابزارهای پیشرفته کار کنند. در واقع کار گل میکردند. وقتی نیروهای خارجی از کشور رفتند همین جوانها فرصت پیدا کردند با آزمایش و خطا کار را با مطالعه و پیگیری یاد بگیرند. بنابراین شکوفا شدند. خود ما با مطالعه و پیگیری تحلیل مدار را در شیشه مینا یاد گرفتیم که پایه آشنایی من با کامپیوتر هم بود. من هنوز عاشق یاد گرفتن کارهای جدید هستم.
آشکار است که خانواده دومش را در کانون پرورش فکری کودکان پیدا میکند. تقریباً در تمام فعالیتهای کانون پیشرو است و از کارگردانی گرفته تا ادبیات دوست دارد مدیر فعالیتهای بچههای دیگر باشد. یکی از تئاترهایش آنقدر مشهور میشود که آن را در سراسر تهران اجرا میکنند و البته در همین دوره است که با همسر اولش، که در یکی از همین تئاترها بازی میکند، آشنا میشود:«ما در ۱۲ سالگی با هم آشنا شدیم. همان سمت فلاح در خیابان جلیلی مینشستند و بسیار در زمینه علم و دانش مطرح بود، در حالی که من بیشتر از جنس ادبی و هنری بودم. همیشه سر این ادبیات متفاوتمان با هم بحث داشتیم.»
از فضای تحصیلیاش خاطره خوبی ندارد. مشاوره تحصیلی آن دوره به این سمت سوقش میدهد که هنرستان برود به جای دبیرستان و این آغاز یک دوره اخراج شدنهای مداوم است. ابتدا به هنرستان صنعتی تهران فرستاده میشود در حوالی موزه ایران باستان، سپس به هنرستان ساختمان در خیابان آذربایجان و در نهایت به هنرستان صنعتی پیشه که او را در بحبوحه فضای سیاسی قرار میدهد:«همیشه به دلیل روحیه اعتراضیای که داشتم و انشاهای تندی که میخواندم، اخراج میشدم. در نهایت سال دوم چون هنرستان جدید دیگر ساختمان نداشت به من گفتند باید بروی برق بخوانی؛ به همین علت ناخواسته مسیر زندگی من تا حدودی عوض شد.»
انقلاب که میشود مادرش اصرار میکند دستکم مدرک هنرستانش را بگیرد و برای امتحانات نهایی به همان هنرستان پیشه که شاید چند روز هم بیشتر نرفته، برمیگردد. وقتی پیش مدیر هنرستان میرود دستش رو میشود که سه روز بیشتر در سال تحصیلی آخر حضور پیدا نکرده است. تحت شرایط خاص سال ۵۷ اجازه میدهند امتحان بدهد و سرانجام هم به قول خودش با نمره ناپلئونی در رشته برق قبول میشود.
در فاصله ۱۸ تا ۲۰ سالگیاش تقریباً همه کاری میکند؛ از رانندگی و نقاشی گرفته تا فروشندگی لوازم یدکی و کفاشی. در ۱۹ سالگی با دختری که تمام دوران کودکی هممحلهای و همکلاسی کانون بودند، ازدواج میکنند:«هیچ کداممان درآمدی نداشتیم، بچه بودیم و هیچ ایدهای هم از زندگی مشترک نداشتیم. همه هزینهها را تکهتکه دوستانمان دادند. جالب است که داماد ما به عنوان بزرگتر آمده بود برای خواستگاری ولی مرتب میگفت این پسر نه مسکن دارد نه حقوق دارد نه سربازی رفته ولی پدر همسرم گفت من این مرد را میشناسم، از عهدهاش برمیآید. خودمان صحبت کرده بودیم و مهریه و همه چیز را بسته بودیم.»
با شروع دهه ۶۰ به کارخانه شیشه مینا در جاده کرج میرود و به عنوان یک تکنیسین برق ساده شروع به کار میکند. این دوره سرانجام ثبات را به زندگی باقر جوان میآورد که دیگر صاحب یک جفت دوقلوی مشهورِ بازار سالهای بعد فناوری هم شده است: گلمر و گلرخ. طی این دوره نه تنها به سرعت در سلسله مراتب سازمانی بحری رشد میکند و نماینده کارگران در هیات مدیره میشود، بلکه فرصتی طلایی است که از دیگران مبانی کامپیوتر و برق را فرا گیرد:«در آن کارخانه روحیه آموزش و یادگیری بسیاری وجود داشت. با ابزار دقیق و الکترونیکی آشنا شدم. دوستانی داشتیم که یا مهندس بودند یا دانشجوی مهندسی و کتابهایی معرفی میکردند که میخواندم. در شورای کارگری و نماینده کارگران با مفاهیم مدیریتی نیز آشنا شدم.»
در میانه حضور در همین کارخانه، که برای یک دهه طول میکشد، تازه با مبحث کامپیوتر آشنا میشود. خودش قبلاً با ابزار دقیق و کنترل هوشمند آشناست ولی وقتی در یک مهمانی اسم کامپیوتر به گوشش میخورد، پیگیر میشود:«من همیشه حسرت کامپیوتر را داشتم و این شد که تا شنیدم یکی میگوید ما در زمینه کامپیوتر کار میکنیم پاپی شدم که میشود من بعدازظهرها بیایم پیش شما کارآموزی کنم. در رقمپرداز به عنوان کارآموز سخت وارد شدم و پیش فرامرز ریاض کار کردم تا کارمند آنجا شدم. اینکه من الکترونیک بلد بودم کمکم کرد تا به عنوان تعمیرکار مانیتور کار کنم.»
در فاصله سالهای ۶۸ تا ۷۳ ابتدا مدیر بخش سختافزار رقمپرداز، بعد قائممقام و در نهایت سهامدار این شرکت قدیمی و صاحبنام میشود. سرعت رشدش باعث میشود رفتهرفته از شیشه مینا نیز جدا شود و فقط بخشی از وظایفش را به عنوان مدیر تعاونی حفظ کند:«ماهیت شرکت رقمپرداز ذاتاً یک شرکت نرمافزاری بود ولی بهتدریج با اهمیت پیدا کردن کسب و کار رایانههای شخصی این گرایش به سختافزار هم افزایش مییافت که نقش مرا پررنگتر میکرد. کارم در شیشه مینا شیفتی شده بود و البته شاهکار مادر بچهها هم این بود که در حین کار تقریباً تمام کارهای دوقلوها را انجام میداد.»
به ازای کارش که سهامدار رقمپرداز میشود سختافزار و حتی میز و صندلی کامپیوتر را تولید یا اسمبل میکنند. هرچند یکی از اولین نرمافزارهای واژهنگار فارسی را تولید میکنند ولی وقتی ویندوز، خط فارسی را پشتیبانی میکند، این خط از کسب و کارشان به کل ورشکست میشود و البته بارها از نااهلی برنامهنویسان و شرکا نیز لطمه میخورند؛ کسب و کار سختافزار برایش باثباتتر به نظر میرسد.
وقتی میز و صندلی در سبد درآمدی رقمپرداز پررنگ میشود دیگر علاقهاش را به این شرکت به کل از دست میدهد:«بازار داشت به سمت نو شدن میرفت، همه ادارات و خانهها میز کامپیوتر میخواستند ولی من نمیخواستم صندلیفروش باشم. سهامم را واگذار کردم و یکی دو سال روی پا کار کردم. البته از فرامرز ریاض در رقمپرداز و پرویز ثابتی خیلی مفاهیم را یاد گرفتم.»
طی این دوران آزاد کار کردنش چند پروژه شبکه هم انجام میدهد که کسب و کار تازهای در دهه ۷۰ ایران به شمار میرود. شبکه حوزه علمیه قم را طراحی و اجرا میکنند. حتی شرکت کوچک «بحر کامپیوتر» را تاسیس میکند که برایش علامت جدی شدن در مباحث مدیریتی است. در همین ایام است که شروع میکند به مشاوره دادن به دوست بازرگانش، منصور جلیلیان، در بازرگانی آواژنگ. منصور هم از دوستان دوره کانون بحری است و شرکت تخصصش در صادرات و واردات به جمهوریهای تازه استقلالیافته:«من همیشه اصرار میکردم که بیا از تواناییات در تجارت برای بخش کامپیوتر استفاده کن. ایشان هم که رفیق همیشگی ما بود میگفت روزی صد نفر از این پیشنهادات به ما میدهند، برو پی کارت!»
باقر در شرکتی که تقریباً در کسب و کار کاغذ و برخی کالاهای دیگر پیشتاز کل بازار ایران است سرانجام یک بخش کوچک برای واردات سختافزار تاسیس میکند:«کارمان را در ساختمان زیبای آواژنگ در جردن از یک میز شروع کردیم و نشان به این نشان که طی چند سال خیلی غاصبانه تکهتکه کل ساختمان را گرفتیم و تبدیل به بزرگترین بخش آواژنگ شدیم.»
دوره طلایی آواژنگ در بازار سختافزار ایران با آغاز دهه ۸۰ شروع میشود؛ مثلث طلایی مسعود جلیلیان در خریدهای خارج از کشور، منصور جلیلیان در انتقال کالاها به داخل و تخصص باقر بحری در فروش و بازاریابی به شیوهای بسیار متفاوت یکی از ثروتمندترین گروههای سختافزاری کشور حتی تا همین امروز را پایهگذاری میکند:«یا قطعات را میآوردیم و خودشان را میفروختیم یا اسمبل میکردیم و میفروختیم. مسعود جلیلیان هم در دوبی شرکت جلجل را تاسیس کرد و رقبایمان نیز جاهایی مانند سازگار ارقام یا FDC بودند. ما کنترل خوبی روی فرایند خرید و واردات داشتیم چون مسعود هم در زمینه مذاکرات واقعاً خبره بود.»
یکی از شرکتهایی که به آواژنگ و جلجل جنس میفروشد گلدنسیستمز است و مدیرعامل مشهورش علی شریفی. به تدریج با آشنایی میان جلیلیان و شریفی دو شرکت به هم نزدیک میشوند و با ایدهپردازی بحری برای گسترش رقابتشان در ایران به سراغ ارائه خدمات پس از فروش میروند:«سازگار ارقام ارائه خدمات را شروع کرده بود که در آن سالهای اول بیشتر تعویض بود ولی ما رفتیم سراغ این ایده که بازاریابی و خدمات را به شکل متفاوتی در ایران عرضه کنیم.»
کسب و کارهایی مانند ماکارونی و الکل طبی صادراتی را در این بحبوحه تعطیل میکنند و برای همین با انرژی فراوان روی گارانتی و بازاریابی وقت میگذارند تا اینکه بحری در دپارتمانی که خودش تاسیس کرده، یعنی دپارتمان کامپیوتر، شریک میشود. درست در بازهای که دولت تمرکز و قوانینی برای توسعه تولید ناکام داخلی گذاشته، قراردادی با یک واحد تولیدی میبندند و بردهای ۵AA را شروع میکنند. با آغاز شراکت میان گلدنسیستمز و آواژنگ، گیگابایت هم توسط منصور جلیلیان وارد ایران میشود تا شراکت موفقی را با آواژنگ آغاز کند. خدمات و بازاریابی آواژنگ به سرعت در بازار متفاوت و چشمگیر میشود و شبنم طباطبایی مدیر جوان بخش خدمات آواژنگ نیز همسر دوم بحری است. طباطبایی در رقمپرداز کارآموز بحری بود ولی در گسترش انفورماتیک مدیر تولید و در آواژنگ نفر اول خدمات میشود.
در همین دوره برای مهندسی فرایندهای شرکت یک مشاور از فرنگ آمده میگیرند و شرکت به گروه شرکتهای آواژنگ تبدیل میشود. تعداد زیادی تکنیسین به تایوان میفرستند و برای اولین بار تعمیرات مادربورد در ایران را شروع میکنند. روحیه هنری و ادبی بحری باعث میشود سبک متفاوتی را در تبلیغات و ارتباط رسانهای ایجاد کنند که از نمایشگاه عکس و نقاشی گرفته تا پشتیبانی از تئاتر را دربر میگیرد و همه اینها برای دهه ۷۰ رویدادهای متفاوتی هستند. در خلال ساخته شدن نام آواژنگ آنها نه تنها با قدرت در رویدادهای فناوری از مسابقات تا الکامپ شرکت میکنند، بلکه در حوزه مسئولیت اجتماعی نیز حضور دارند که در نهایت به شاخه آواژنگ لایف ختم میشود:«ما پشتیبان کنسرت آرین و گروه تئاتر فنز بودیم که آن سالها اصلاً شرکتی جرات نمیکرد وارد این فضای سیاسی و فرهنگی شود. با همکاری نشر اسپانسر شعر سال شدیم و از محمدعلی سپانلو، سیمین بهبهانی و منوچهر آتشی تقدیر کردیم. روشنفکرها اینها را متهم میکردند به سرمایهداری و بقیه ما را به سیاسیکاری. اولین دوره مسابقات موشهای هوشمند را برای گیگابایت در دانشگاه تبریز برگزار کردیم. برای نخستین بار در ایران به جای خود نمایندهها خانوادههایشان را دعوت کردیم. تمام اینها برتری گیگابایت را برای یک دهه ساخت.
ورودش به کمیته سختافزار انجمن شرکتهای انفورماتیک و سپس برنده شدنش در انتخابات سازمان نظام صنفی رایانهای در همین دوره اتفاق میافتد؛ جایی که به عنوان یکی از چهرههای کمیسیون سختافزار در میانه یکی از کشدارترین منازعات صنفی قرار میگیرد:«من بیشتر کل ماجرا را به چشم مسئولیت اجتماعی نگاه میکردم و اصلاً فکر نمیکردم انتخابات دور اول با چنین اختلافات و استقبالی مواجه شود. بسیاری از مجموعههای تولیدی و توزیعی قدرتمند منتقد سازمان در آن زمان متعلق به بازار سختافزار بودند و با همراهی احمد علیپور رئیس کمیسیون سختافزار دور اول فکر کردیم باید سعی کنیم آنها را با سازمان به نوعی همسو کنیم. این تلاش نهایتاً منجر به اختلاف بیشتر شد و نه تنها انگیزهای برای رفتن من از هیات مدیره پس از تغییرات آواژنگ به وجود آورد، بلکه حتی اشکالاتی گرفته شد تا در انتخابات دور دوم شرکت مرتکبشان نشوم. در نهایت هم از ترکیب اصلی، فقط من در لیست مقابل موسسان سازمان رای آوردم. هرچند اعتقاد دارم اینها آنقدر اختلاف نظر نبود و فضای دوقطبی در این ماجرا تاثیر بسیاری داشت.
هرچند میشود بحری را معمار عصر جدیدی از ارتباط رسانهای و بازاریابی در بازار فناوری ایران به شمار آورد ولی در همین دوره شاید نام بزرگ آواژنگ هم کار دستشان میدهد. بهتدریج تحت تاثیر نظریههای جدید مدیریتی تصمیم میگیرد سهامداری را از مدیریت جدا کند و برای این امر خودش پیشگام میشود. سهامش را واگذار میکند و به عنوان مدیر به آواژنگسیستم میرود که شاخه آیندهنگرانه گروه است:«کار سختافزار شیراز واردات بود، کار شرکت خدمات آواژنگ گارانتی بود، کار آواژنگسیستم فروش سازمانی و نرمافزار، آواژنگتک که در زمینه RFID فعالیت میکرد و البته خود آواژنگ که شرکت مادر و متخصص در زمینه واردات بود. من همیشه کار تزریق فناوریهای جدید به آواژنگ را انجام میدادم.»
در همین زمان است که پای کسپرسی و آنتیویروس قانونی و مهم از همه خردهفروشی نرمافزار برای نخستین بار در آواژنگسیستم به بازار ایران باز میشود و افتخارش را میتوان از آن بحری ماجراجو دانست:«حوالی سال ۸۲ که شروع کردیم تا کسپرسکی را به ایران بیاوریم همه به ما میخندیدند و فقط با مسئولیت خودم این محصول را آوردم که بعدها شد برند اول امنیت ایران. در همین دوره بعد از ایزایران تبدیل شدیم به بزرگترین فروشنده رایانههای شخصی در ایران.»
خارج شدنش از ترکیب سهامداران بالاخره تاثیرات خود را نشان میدهد و سال ۸۶ گروه موفق را ترک میکند که البته این روزها تنها بخشی از درخشش گذشتهاش باقی است. شبنم طباطبایی آتنا را تاسیس میکند ولی بحری در اثر یک پیشنهاد تاریخی به سازگار ارقام میرود؛ بزرگترین و قدیمیترین فروشنده تاریخ سختافزار ایران که میخواهد با حضور باقر بحری هویتش را بازتعریف کند:«تاکید بر گارانتی و هویت تجاری سازگار ارقام محصول این دوره بود. بسیار علاقه داشتم فارغ از FDC در دوبی، خود سازگار ارقام هم هویت مشخصی داشته باشد و بتواند با نیاز بازاری که برندینگ، فروش الکترونیکی و طیف جدید از محصولات میخواست، تطبیق پیدا کند.»
طی سه سالی که در سازگار ارقام به عنوان شرکتی با سه دهه سابقه میماند، ردی از نوگرایی باقی میگذارد که در این تجارت صد درصد خانوادگی کاملاً محسوس است:«بعد از ماجرای رفتن از آواژنگ کمی خسته بودم و شاید باورهایم هم آسیب دیده بود. در همین دوره بود که پیشنهاد سازگار ارقام را گرفتم و فکر کردم میشود بازاریابی و ساختار سازمانی شرکت را متحول کرد. مدیران محصولها بدین ترتیب شکل گرفتند و ساختار امروزیتر شد ولی در مجموع خودم را موفق ارزیابی نمیکنم چون فقط بخشی از تحولی که میخواستم اتفاق افتاد. سهام کمی را که داشتم موقع بیرون آمدن تحویل دادم و تصمیم گرفتم وقتم را تمام و کمال صرف آتنا کنم. تحول در یک سازمان باید از خود فرد اولش شروع شود، شاید این امر در سازگار ارقام محقق نشد.
با تمرکز بر آتنا و تیم موفقش با گلمر، دخترش، سرعت رشد پاد خیرهکننده است:«گلمر آدمی دقیق، منظم و سختکوش با روحیه بالا برای مدیریت و تجارت است. وقتی این ویژگیها با خلاقیت و کارآفرینی من ترکیب شد تیم موفقی شدیم. با وجود اینکه من معتقدم اولین بار خودم راه کسپرسکی را در آواژنگسیستم به ایران باز کردم ولی باز هم از پایینترین لایه ممکن کار را شروع کردیم و پلهپله این مسیر را بالا آمدیم.»
رقبای قدرتمندی از دوران و کامگارد گرفته تا شرکایی در ایران با آتنا رقابت سختی داشتهاند ولی شاید تمرکز روی بازاریابی، رابطه نزدیک با نمایندگان و به قول خودش «سلامت در بازار» سبب موفقیتشان شد. پس از یک دوره فراق از سازمان نظام صنفی دوباره به عرصه صنفی بازمیگردد و البته خودش اعتقاد دارد تغییر فضای سیاسی نیز تاثیر بسیاری در این میانه داشته است:«در سالهای اخیر با ناصرعلی سعادت دوستی زیادی پیدا کرده بودیم؛ ورزش میکردیم و بیرون میرفتیم. داشتیم فکر میکردیم با هم کاری انجام بدهیم که در همین احوالات ایده تبسم و مهمتر از همه جوانگرایی در صنف شکل گرفت.»
ایدهاش این است که شاید میزان اصطکاک بازمانده از دوره پیشین بیشتر از آنچه فکر میکردند، بوده:«شاید اتفاقاتی افتاد که ما را از درون تضعیف کرد ولی در نهایت ایده من و ناصر این بود که همین برایمان کافی است که بتوانیم فقط یک یا دو کار انجام دهیم تا یادگار باقی بماند برای کسب و کارهای جوان بعدی.»
هرچند درگذشت پدرش خانواده را وارد بحران مالی جدی میکند ولی دستکم باقر نوجوانی را به جای میگذارد که بسیار سریع وارد فضای اجتماعی میشود:«پدرم انسان سخاوتمندی بود ولی همین ویژگیاش ما را بدون هیچ پشتوانه مالیای نگه داشت. وقتی درگذشت برای مراسم هفتمش طلبکاران آمدند در خانه ما و شاید جز مستمریاش چیزی برای ما باقی نماند که کفاف پنج بچه را نمیداد. من هم چون پسر ارشد بودم خیلی سریع افتادم به کار کردن و این برای همیشه با من باقی ماند.»
مقصد واقعیاش به جای مدرسه ابتدا مسجد و کمی بعد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در همان نزدیکی میدان فلاح است:«از عباس کیارستمی و بیژن مفید گرفته تا بهرام بیضایی و آریانپور همگی اساتید ما در کانون پرورش بودند و رفتن به آنجا شاید موثرترین اتفاق زندگی من حتی بیش از آشنایی با دنیای کامپیوتر بود. من کودک فقیر سردرگمی بودم ولی رفتن به آنجا برای همیشه سطح و جنس نگاه مرا به زندگی عوض کرد.»
اغلب شبانه درس میخواند و روزها میرود سر کار. تمام عشق و علاقهاش هم در کانون خلاصه میشود که نه فقط او را با هنر و فرهنگ که به تدریج با سیاست هم آشنا میکند:«آن زمان دو معلم در مدرسه روی ذهن ما تاثیر زیادی گذاشتند، یکی از آنها خیلی درباره امپریالیسم با ما حرف میزد و میگفت چطور آمریکا بمبی روی سر مردم ژاپن انداخته که شش کیلومتر در شش کیلومتر همه چیز را با خاک یکسان کرده. این بسیار در ذهن من نقش بست.»
ماجرای بعدی هم در نوع خودش نگاه سیاسی یک نوجوان است تا داستان مدرسه:«دوستی داشتم که مجموعه شیر و خورشید میرفت و همکلاسی ما بود ولی آدم عدالتخواهی بود. آن هم در حالی که از دید مایی که کانون میرفتیم مجموعه شیر و خورشید خیلی حکومتی بود. یک روز رفتیم سر کلاس دیدیم همین معلم ما نصف کلاس را ردیف کرده است پای تخته که کتکشان بزند. من طبیعتاً کتک نمیخوردم ولی اعتراض کردم که چرا اینها را میزنید. گفت اگر ناراحتی بیا جایشان تو چوب بخور، این دوستم هم که شیر و خورشیدی بود با من آمد و کتک خورد. همین موارد پایههای شخصیت مرا برای علاقهام به عدالت و دفاع از بقیه شکل داد.»
هنرستان
با اینکه از دو دبیرستان به خاطر حرفهای سیاسیام اخراج شده بودم ولی باز هم خوب یادم است که دمدمهای انقلاب هر روز صبح میرفتیم هنرستان اول مدرسه خودمان را تعطیل میکردیم، بعد راه میافتادیم با جمعیت میرفتیم دم دبیرستان خوارزمی، بعد هشترودی و همینطور سر راهمان هر دبیرستان و هنرستانی بود تعطیل میکردیم و شعار میدادیم که بیایید به ما بپیوندید. تلخترین خاطره هم مربوط به همان ۱۳ آبان سال ۵۷ بود که در قلب ماجرای کشتار دانشآموزان بودیم.
خواهر
متاسفانه یکی از خواهرهای بزرگترم درست در بحبوحه جنگ فوت کرد. اتفاقاً ما با هم بسیار صمیمی بودیم؛ ایشان سر یک آپاندیس ساده به بیمارستان رفت و چون موج مجروحان به بیمارستان رسیده بود، خواهرم اصرار داشت که حق تقدم با مجروحان جبهه است. متاسفانه به خواست خودش آنقدر دیر زیر تیغ جراحی رفت که دیگر دیر شده بود و فوت کرد.
خودکفایی
یکی از دلایلی که ما در فاصله دهه ۶۰ تا ۷۰ اینقدر مباحث جدید یاد گرفتیم این بود که خیلی از تکنیسینها و مهندسان خبره ایرانی در پیش از انقلاب این اجازه را از سمت خارجیها نداشتند که در خیلی از کارهای سطح بالا وارد شوند و با ابزارهای پیشرفته کار کنند. در واقع کار گل میکردند. وقتی نیروهای خارجی از کشور رفتند همین جوانها فرصت پیدا کردند با آزمایش و خطا کار را با مطالعه و پیگیری یاد بگیرند. بنابراین شکوفا شدند. خود ما با مطالعه و پیگیری تحلیل مدار را در شیشه مینا یاد گرفتیم که پایه آشنایی من با کامپیوتر هم بود. من هنوز عاشق یاد گرفتن کارهای جدید هستم.
آشکار است که خانواده دومش را در کانون پرورش فکری کودکان پیدا میکند. تقریباً در تمام فعالیتهای کانون پیشرو است و از کارگردانی گرفته تا ادبیات دوست دارد مدیر فعالیتهای بچههای دیگر باشد. یکی از تئاترهایش آنقدر مشهور میشود که آن را در سراسر تهران اجرا میکنند و البته در همین دوره است که با همسر اولش، که در یکی از همین تئاترها بازی میکند، آشنا میشود:«ما در ۱۲ سالگی با هم آشنا شدیم. همان سمت فلاح در خیابان جلیلی مینشستند و بسیار در زمینه علم و دانش مطرح بود، در حالی که من بیشتر از جنس ادبی و هنری بودم. همیشه سر این ادبیات متفاوتمان با هم بحث داشتیم.»
از فضای تحصیلیاش خاطره خوبی ندارد. مشاوره تحصیلی آن دوره به این سمت سوقش میدهد که هنرستان برود به جای دبیرستان و این آغاز یک دوره اخراج شدنهای مداوم است. ابتدا به هنرستان صنعتی تهران فرستاده میشود در حوالی موزه ایران باستان، سپس به هنرستان ساختمان در خیابان آذربایجان و در نهایت به هنرستان صنعتی پیشه که او را در بحبوحه فضای سیاسی قرار میدهد:«همیشه به دلیل روحیه اعتراضیای که داشتم و انشاهای تندی که میخواندم، اخراج میشدم. در نهایت سال دوم چون هنرستان جدید دیگر ساختمان نداشت به من گفتند باید بروی برق بخوانی؛ به همین علت ناخواسته مسیر زندگی من تا حدودی عوض شد.»
انقلاب که میشود مادرش اصرار میکند دستکم مدرک هنرستانش را بگیرد و برای امتحانات نهایی به همان هنرستان پیشه که شاید چند روز هم بیشتر نرفته، برمیگردد. وقتی پیش مدیر هنرستان میرود دستش رو میشود که سه روز بیشتر در سال تحصیلی آخر حضور پیدا نکرده است. تحت شرایط خاص سال ۵۷ اجازه میدهند امتحان بدهد و سرانجام هم به قول خودش با نمره ناپلئونی در رشته برق قبول میشود.
در فاصله ۱۸ تا ۲۰ سالگیاش تقریباً همه کاری میکند؛ از رانندگی و نقاشی گرفته تا فروشندگی لوازم یدکی و کفاشی. در ۱۹ سالگی با دختری که تمام دوران کودکی هممحلهای و همکلاسی کانون بودند، ازدواج میکنند:«هیچ کداممان درآمدی نداشتیم، بچه بودیم و هیچ ایدهای هم از زندگی مشترک نداشتیم. همه هزینهها را تکهتکه دوستانمان دادند. جالب است که داماد ما به عنوان بزرگتر آمده بود برای خواستگاری ولی مرتب میگفت این پسر نه مسکن دارد نه حقوق دارد نه سربازی رفته ولی پدر همسرم گفت من این مرد را میشناسم، از عهدهاش برمیآید. خودمان صحبت کرده بودیم و مهریه و همه چیز را بسته بودیم.»
با شروع دهه ۶۰ به کارخانه شیشه مینا در جاده کرج میرود و به عنوان یک تکنیسین برق ساده شروع به کار میکند. این دوره سرانجام ثبات را به زندگی باقر جوان میآورد که دیگر صاحب یک جفت دوقلوی مشهورِ بازار سالهای بعد فناوری هم شده است: گلمر و گلرخ. طی این دوره نه تنها به سرعت در سلسله مراتب سازمانی بحری رشد میکند و نماینده کارگران در هیات مدیره میشود، بلکه فرصتی طلایی است که از دیگران مبانی کامپیوتر و برق را فرا گیرد:«در آن کارخانه روحیه آموزش و یادگیری بسیاری وجود داشت. با ابزار دقیق و الکترونیکی آشنا شدم. دوستانی داشتیم که یا مهندس بودند یا دانشجوی مهندسی و کتابهایی معرفی میکردند که میخواندم. در شورای کارگری و نماینده کارگران با مفاهیم مدیریتی نیز آشنا شدم.»
در میانه حضور در همین کارخانه، که برای یک دهه طول میکشد، تازه با مبحث کامپیوتر آشنا میشود. خودش قبلاً با ابزار دقیق و کنترل هوشمند آشناست ولی وقتی در یک مهمانی اسم کامپیوتر به گوشش میخورد، پیگیر میشود:«من همیشه حسرت کامپیوتر را داشتم و این شد که تا شنیدم یکی میگوید ما در زمینه کامپیوتر کار میکنیم پاپی شدم که میشود من بعدازظهرها بیایم پیش شما کارآموزی کنم. در رقمپرداز به عنوان کارآموز سخت وارد شدم و پیش فرامرز ریاض کار کردم تا کارمند آنجا شدم. اینکه من الکترونیک بلد بودم کمکم کرد تا به عنوان تعمیرکار مانیتور کار کنم.»
در فاصله سالهای ۶۸ تا ۷۳ ابتدا مدیر بخش سختافزار رقمپرداز، بعد قائممقام و در نهایت سهامدار این شرکت قدیمی و صاحبنام میشود. سرعت رشدش باعث میشود رفتهرفته از شیشه مینا نیز جدا شود و فقط بخشی از وظایفش را به عنوان مدیر تعاونی حفظ کند:«ماهیت شرکت رقمپرداز ذاتاً یک شرکت نرمافزاری بود ولی بهتدریج با اهمیت پیدا کردن کسب و کار رایانههای شخصی این گرایش به سختافزار هم افزایش مییافت که نقش مرا پررنگتر میکرد. کارم در شیشه مینا شیفتی شده بود و البته شاهکار مادر بچهها هم این بود که در حین کار تقریباً تمام کارهای دوقلوها را انجام میداد.»
به ازای کارش که سهامدار رقمپرداز میشود سختافزار و حتی میز و صندلی کامپیوتر را تولید یا اسمبل میکنند. هرچند یکی از اولین نرمافزارهای واژهنگار فارسی را تولید میکنند ولی وقتی ویندوز، خط فارسی را پشتیبانی میکند، این خط از کسب و کارشان به کل ورشکست میشود و البته بارها از نااهلی برنامهنویسان و شرکا نیز لطمه میخورند؛ کسب و کار سختافزار برایش باثباتتر به نظر میرسد.
وقتی میز و صندلی در سبد درآمدی رقمپرداز پررنگ میشود دیگر علاقهاش را به این شرکت به کل از دست میدهد:«بازار داشت به سمت نو شدن میرفت، همه ادارات و خانهها میز کامپیوتر میخواستند ولی من نمیخواستم صندلیفروش باشم. سهامم را واگذار کردم و یکی دو سال روی پا کار کردم. البته از فرامرز ریاض در رقمپرداز و پرویز ثابتی خیلی مفاهیم را یاد گرفتم.»
طی این دوران آزاد کار کردنش چند پروژه شبکه هم انجام میدهد که کسب و کار تازهای در دهه ۷۰ ایران به شمار میرود. شبکه حوزه علمیه قم را طراحی و اجرا میکنند. حتی شرکت کوچک «بحر کامپیوتر» را تاسیس میکند که برایش علامت جدی شدن در مباحث مدیریتی است. در همین ایام است که شروع میکند به مشاوره دادن به دوست بازرگانش، منصور جلیلیان، در بازرگانی آواژنگ. منصور هم از دوستان دوره کانون بحری است و شرکت تخصصش در صادرات و واردات به جمهوریهای تازه استقلالیافته:«من همیشه اصرار میکردم که بیا از تواناییات در تجارت برای بخش کامپیوتر استفاده کن. ایشان هم که رفیق همیشگی ما بود میگفت روزی صد نفر از این پیشنهادات به ما میدهند، برو پی کارت!»
باقر در شرکتی که تقریباً در کسب و کار کاغذ و برخی کالاهای دیگر پیشتاز کل بازار ایران است سرانجام یک بخش کوچک برای واردات سختافزار تاسیس میکند:«کارمان را در ساختمان زیبای آواژنگ در جردن از یک میز شروع کردیم و نشان به این نشان که طی چند سال خیلی غاصبانه تکهتکه کل ساختمان را گرفتیم و تبدیل به بزرگترین بخش آواژنگ شدیم.»
دوره طلایی آواژنگ در بازار سختافزار ایران با آغاز دهه ۸۰ شروع میشود؛ مثلث طلایی مسعود جلیلیان در خریدهای خارج از کشور، منصور جلیلیان در انتقال کالاها به داخل و تخصص باقر بحری در فروش و بازاریابی به شیوهای بسیار متفاوت یکی از ثروتمندترین گروههای سختافزاری کشور حتی تا همین امروز را پایهگذاری میکند:«یا قطعات را میآوردیم و خودشان را میفروختیم یا اسمبل میکردیم و میفروختیم. مسعود جلیلیان هم در دوبی شرکت جلجل را تاسیس کرد و رقبایمان نیز جاهایی مانند سازگار ارقام یا FDC بودند. ما کنترل خوبی روی فرایند خرید و واردات داشتیم چون مسعود هم در زمینه مذاکرات واقعاً خبره بود.»
یکی از شرکتهایی که به آواژنگ و جلجل جنس میفروشد گلدنسیستمز است و مدیرعامل مشهورش علی شریفی. به تدریج با آشنایی میان جلیلیان و شریفی دو شرکت به هم نزدیک میشوند و با ایدهپردازی بحری برای گسترش رقابتشان در ایران به سراغ ارائه خدمات پس از فروش میروند:«سازگار ارقام ارائه خدمات را شروع کرده بود که در آن سالهای اول بیشتر تعویض بود ولی ما رفتیم سراغ این ایده که بازاریابی و خدمات را به شکل متفاوتی در ایران عرضه کنیم.»
کسب و کارهایی مانند ماکارونی و الکل طبی صادراتی را در این بحبوحه تعطیل میکنند و برای همین با انرژی فراوان روی گارانتی و بازاریابی وقت میگذارند تا اینکه بحری در دپارتمانی که خودش تاسیس کرده، یعنی دپارتمان کامپیوتر، شریک میشود. درست در بازهای که دولت تمرکز و قوانینی برای توسعه تولید ناکام داخلی گذاشته، قراردادی با یک واحد تولیدی میبندند و بردهای ۵AA را شروع میکنند. با آغاز شراکت میان گلدنسیستمز و آواژنگ، گیگابایت هم توسط منصور جلیلیان وارد ایران میشود تا شراکت موفقی را با آواژنگ آغاز کند. خدمات و بازاریابی آواژنگ به سرعت در بازار متفاوت و چشمگیر میشود و شبنم طباطبایی مدیر جوان بخش خدمات آواژنگ نیز همسر دوم بحری است. طباطبایی در رقمپرداز کارآموز بحری بود ولی در گسترش انفورماتیک مدیر تولید و در آواژنگ نفر اول خدمات میشود.
در همین دوره برای مهندسی فرایندهای شرکت یک مشاور از فرنگ آمده میگیرند و شرکت به گروه شرکتهای آواژنگ تبدیل میشود. تعداد زیادی تکنیسین به تایوان میفرستند و برای اولین بار تعمیرات مادربورد در ایران را شروع میکنند. روحیه هنری و ادبی بحری باعث میشود سبک متفاوتی را در تبلیغات و ارتباط رسانهای ایجاد کنند که از نمایشگاه عکس و نقاشی گرفته تا پشتیبانی از تئاتر را دربر میگیرد و همه اینها برای دهه ۷۰ رویدادهای متفاوتی هستند. در خلال ساخته شدن نام آواژنگ آنها نه تنها با قدرت در رویدادهای فناوری از مسابقات تا الکامپ شرکت میکنند، بلکه در حوزه مسئولیت اجتماعی نیز حضور دارند که در نهایت به شاخه آواژنگ لایف ختم میشود:«ما پشتیبان کنسرت آرین و گروه تئاتر فنز بودیم که آن سالها اصلاً شرکتی جرات نمیکرد وارد این فضای سیاسی و فرهنگی شود. با همکاری نشر اسپانسر شعر سال شدیم و از محمدعلی سپانلو، سیمین بهبهانی و منوچهر آتشی تقدیر کردیم. روشنفکرها اینها را متهم میکردند به سرمایهداری و بقیه ما را به سیاسیکاری. اولین دوره مسابقات موشهای هوشمند را برای گیگابایت در دانشگاه تبریز برگزار کردیم. برای نخستین بار در ایران به جای خود نمایندهها خانوادههایشان را دعوت کردیم. تمام اینها برتری گیگابایت را برای یک دهه ساخت.
ورودش به کمیته سختافزار انجمن شرکتهای انفورماتیک و سپس برنده شدنش در انتخابات سازمان نظام صنفی رایانهای در همین دوره اتفاق میافتد؛ جایی که به عنوان یکی از چهرههای کمیسیون سختافزار در میانه یکی از کشدارترین منازعات صنفی قرار میگیرد:«من بیشتر کل ماجرا را به چشم مسئولیت اجتماعی نگاه میکردم و اصلاً فکر نمیکردم انتخابات دور اول با چنین اختلافات و استقبالی مواجه شود. بسیاری از مجموعههای تولیدی و توزیعی قدرتمند منتقد سازمان در آن زمان متعلق به بازار سختافزار بودند و با همراهی احمد علیپور رئیس کمیسیون سختافزار دور اول فکر کردیم باید سعی کنیم آنها را با سازمان به نوعی همسو کنیم. این تلاش نهایتاً منجر به اختلاف بیشتر شد و نه تنها انگیزهای برای رفتن من از هیات مدیره پس از تغییرات آواژنگ به وجود آورد، بلکه حتی اشکالاتی گرفته شد تا در انتخابات دور دوم شرکت مرتکبشان نشوم. در نهایت هم از ترکیب اصلی، فقط من در لیست مقابل موسسان سازمان رای آوردم. هرچند اعتقاد دارم اینها آنقدر اختلاف نظر نبود و فضای دوقطبی در این ماجرا تاثیر بسیاری داشت.
هرچند میشود بحری را معمار عصر جدیدی از ارتباط رسانهای و بازاریابی در بازار فناوری ایران به شمار آورد ولی در همین دوره شاید نام بزرگ آواژنگ هم کار دستشان میدهد. بهتدریج تحت تاثیر نظریههای جدید مدیریتی تصمیم میگیرد سهامداری را از مدیریت جدا کند و برای این امر خودش پیشگام میشود. سهامش را واگذار میکند و به عنوان مدیر به آواژنگسیستم میرود که شاخه آیندهنگرانه گروه است:«کار سختافزار شیراز واردات بود، کار شرکت خدمات آواژنگ گارانتی بود، کار آواژنگسیستم فروش سازمانی و نرمافزار، آواژنگتک که در زمینه RFID فعالیت میکرد و البته خود آواژنگ که شرکت مادر و متخصص در زمینه واردات بود. من همیشه کار تزریق فناوریهای جدید به آواژنگ را انجام میدادم.»
در همین زمان است که پای کسپرسی و آنتیویروس قانونی و مهم از همه خردهفروشی نرمافزار برای نخستین بار در آواژنگسیستم به بازار ایران باز میشود و افتخارش را میتوان از آن بحری ماجراجو دانست:«حوالی سال ۸۲ که شروع کردیم تا کسپرسکی را به ایران بیاوریم همه به ما میخندیدند و فقط با مسئولیت خودم این محصول را آوردم که بعدها شد برند اول امنیت ایران. در همین دوره بعد از ایزایران تبدیل شدیم به بزرگترین فروشنده رایانههای شخصی در ایران.»
خارج شدنش از ترکیب سهامداران بالاخره تاثیرات خود را نشان میدهد و سال ۸۶ گروه موفق را ترک میکند که البته این روزها تنها بخشی از درخشش گذشتهاش باقی است. شبنم طباطبایی آتنا را تاسیس میکند ولی بحری در اثر یک پیشنهاد تاریخی به سازگار ارقام میرود؛ بزرگترین و قدیمیترین فروشنده تاریخ سختافزار ایران که میخواهد با حضور باقر بحری هویتش را بازتعریف کند:«تاکید بر گارانتی و هویت تجاری سازگار ارقام محصول این دوره بود. بسیار علاقه داشتم فارغ از FDC در دوبی، خود سازگار ارقام هم هویت مشخصی داشته باشد و بتواند با نیاز بازاری که برندینگ، فروش الکترونیکی و طیف جدید از محصولات میخواست، تطبیق پیدا کند.»
طی سه سالی که در سازگار ارقام به عنوان شرکتی با سه دهه سابقه میماند، ردی از نوگرایی باقی میگذارد که در این تجارت صد درصد خانوادگی کاملاً محسوس است:«بعد از ماجرای رفتن از آواژنگ کمی خسته بودم و شاید باورهایم هم آسیب دیده بود. در همین دوره بود که پیشنهاد سازگار ارقام را گرفتم و فکر کردم میشود بازاریابی و ساختار سازمانی شرکت را متحول کرد. مدیران محصولها بدین ترتیب شکل گرفتند و ساختار امروزیتر شد ولی در مجموع خودم را موفق ارزیابی نمیکنم چون فقط بخشی از تحولی که میخواستم اتفاق افتاد. سهام کمی را که داشتم موقع بیرون آمدن تحویل دادم و تصمیم گرفتم وقتم را تمام و کمال صرف آتنا کنم. تحول در یک سازمان باید از خود فرد اولش شروع شود، شاید این امر در سازگار ارقام محقق نشد.
با تمرکز بر آتنا و تیم موفقش با گلمر، دخترش، سرعت رشد پاد خیرهکننده است:«گلمر آدمی دقیق، منظم و سختکوش با روحیه بالا برای مدیریت و تجارت است. وقتی این ویژگیها با خلاقیت و کارآفرینی من ترکیب شد تیم موفقی شدیم. با وجود اینکه من معتقدم اولین بار خودم راه کسپرسکی را در آواژنگسیستم به ایران باز کردم ولی باز هم از پایینترین لایه ممکن کار را شروع کردیم و پلهپله این مسیر را بالا آمدیم.»
رقبای قدرتمندی از دوران و کامگارد گرفته تا شرکایی در ایران با آتنا رقابت سختی داشتهاند ولی شاید تمرکز روی بازاریابی، رابطه نزدیک با نمایندگان و به قول خودش «سلامت در بازار» سبب موفقیتشان شد. پس از یک دوره فراق از سازمان نظام صنفی دوباره به عرصه صنفی بازمیگردد و البته خودش اعتقاد دارد تغییر فضای سیاسی نیز تاثیر بسیاری در این میانه داشته است:«در سالهای اخیر با ناصرعلی سعادت دوستی زیادی پیدا کرده بودیم؛ ورزش میکردیم و بیرون میرفتیم. داشتیم فکر میکردیم با هم کاری انجام بدهیم که در همین احوالات ایده تبسم و مهمتر از همه جوانگرایی در صنف شکل گرفت.»
ایدهاش این است که شاید میزان اصطکاک بازمانده از دوره پیشین بیشتر از آنچه فکر میکردند، بوده:«شاید اتفاقاتی افتاد که ما را از درون تضعیف کرد ولی در نهایت ایده من و ناصر این بود که همین برایمان کافی است که بتوانیم فقط یک یا دو کار انجام دهیم تا یادگار باقی بماند برای کسب و کارهای جوان بعدی.»
باقر بحری
منبع : / نویسنده : آرش برهمند / ماهنامه پیوست
بهترین شامپو ضد ریزش مو
مشاهده لیست
ارزانترین یخچال بازار
مشاهده قیمت
بهترین پلی استیشن و ایکس باکس ایران
مشاهده قیمت
تازهها
اجاره هیلتی، راه حلی مقرون به صرفه و ایدهآل برای پروژههای شما
ارزان ترین دوچرخه ۲۶ بازار (لیست قیمت جدید)
مقایسه ساید بای ساید اسنوا با ایکس ویژن (کدام یخچال بهتر است؟)
بهترین ساعت اتوماتیک، رقابت بین 7 ساعت شگفت انگیز
بهترین ساعت اتوماتیک، رقابت بین 7 ساعت شگفت انگیز
در انتخاب بهترین تشویقی گربه به چه مواردی توجه کنیم
مقایسه گوشی a54 با a34 (کدام گوشی بهتر است؟)
اندروید باکس چیست و چه مزایایی دارد؟ (راهنمای خرید اندروید باکس)
بهترین پاوربانک 1403 (معرفی 10 مدل پرفروش)
شاهد کاغذی
*لطفا از درج شماره تلفن و یا آدرس های اینترنتی مختلف اکیداً خودداری فرمایید.