ارزانترین‌ها پرفروش‌ها بهترین محصولات گوشی آموزش آشپزی
×
لیست پرفروش ترین گوشی ایران
مشاهده قیمت

داستان نجات حیرت آور خلبان یونانی از دست طالبان!

داستان نجات حیرت آور خلبان یونانی از دست طالبان!روز ۲۰ ژانویه ۲۰۱۸، نفرات طالبان به یک هتل لوکس در کابل که پاتوق مسافران خارجی بود حمله کردند- واسیلیوز واسیلیو، یکی از این مشتریان بود.

حدود یک سال قبل واسیلیوز واسیلیو، خلبان یونانی، در یک هتل لوکس بالای تپه در کابل، اتاقی کرایه کرد. هتل اینترکانتیننتال مورد توجه مسافران خارجی بود و به همین دلیل بود که روز ۲۰ ژانویه نفرات مسلح طالبان به این هتل یورش بردند و دست کم ۴۰ نفر را به قتل رساندند. واسیلیوز، شرح می‌دهد که چگونه از این حمله جان سالم به در برده بود:
داستان نجات حیرت آور خلبان یویانی از دست طالبان!
من تصمیم گرفته بودم با یکی از دوستانم به نام مایکل پولیکاکوس، که او هم خلبان بود ساعت ۶ بعد از ظهر یعنی زودتر از معمول شام بخورم. از سه تا چهار ماه قبل که من به هتل اینترکانتیننتال می‌آمدم، این اولین بار بود که قرار بود زود شام بخورم. معمولا حدود ساعت هشت و نیم برای شام می‌رفتم.

ساعت هفت و نیم، شاممان را تمام کردیم و من به اتاق شماره ۵۲۲ که اتاق خودم در آخرین طبقه هتل بود رفتم تا چند تلفن بکنم. ساعت هشت و ۴۷ دقیقه که تلفنی با آتن صحبت می کردم، صدای یک انفجار شدید را در لابی هتل شنیدم.

به بالکن اتاقم رفتم. مردی را دیدم که در پایین آغشته به خون روی زمین افتاده بود و می‌توانستم صدای تیراندازی از داخل و خارج هتل را بشنوم.

فکر کردم چقدر خوش شانس بودم که در آن لحظه در رستوران هتل نبودم و به خودم گفتم: "خب واسیلیوز، باید برای زنده ماندنت کاری بکنی."
داستان نجات حیرت آور خلبان یویانی از دست طالبان!
در بالکن را باز گذاشتم و در اتاقم را از داخل قفل کردم. اتاقم دو تخت داشت و من تشک یکی از تخت‌ها را برداشتم و به پشت در اتاق تکیه دادم تا خودم را در صورت انفجار نارنجک نجات دهم، پس از آن چند ملحفه و حوله و البسه را جمع کردم و با آنها طنابی درست کردم تا بتوانم در صورت لزوم خودم را به طبقه چهارم برسانم.

از آنجا که من خلبان بودم و آموزش دیده بودم، با مدیریت بحران و تصمیم گیری سالها آشنا بودم، به همین جهت حتی وقتی به رستوران یا تئاتر می‌روم با خودم فکر می‌کنم بهتر است نزدیک در بنشینم یا نزدیک در خروج اضطراری- این به صورت اتوماتیک و تقریبا طبیعت دوم من درآمده.
داستان نجات حیرت آور خلبان یویانی از دست طالبان!
شروع کردم به فکر کردن که حالا باید چکار کنم. از تعداد حمله کنندگان و یا این که در کجای ساختمان هستند بی خبر بودم و پریدن از طبقه پنجم به پایین هم کار عاقلانه‌ای نبود، پس به خودم گفتم "واسیلیوز، در اتاق بمان و سعی کن تا آنجا که ممکن است از خودت محافظت کنی."

به دلیلی که نمی‌توانم تشریح کنم به طور غیر منتظره‌ای خونسرد و آرام بودم.

تخت‌خوابی را که تشک داشت نامرتب و به هم ریخته نگاه داشتم و آن یکی را که تشکش را برداشته بودم مرتب کردم. چراغ را خاموش کردم و تصمیم گرفتم در تاریکی پشت پرده‌های کلفت و سنگین و مبلمان اتاق مخفی شوم.

حدود یک ساعت و نیم گذشت و اگر چه من در آن موقع خبر نداشتم در این مدت حمله کنندگان تقریبا تمام کسانی را که در لابی هتل، رستوران و طبقه‌های اول و دوم هتل بودند کشته بودند. آنها از طبقه سوم و چهارم بالا آمده و خود را به طبقه پنجم رسانده بودند و من می‌توانستم صدای دویدن آنها در سقف بالای سرم را بشنوم. آنها می‌خواستند مانع فرود آمدن هلیکوپترهای متعلق به نیروهای بین‌المللی شوند.
داستان نجات حیرت آور خلبان یویانی از دست طالبان!
صدای تیراندازی را در راهروی نزدیک اتاقم شنیدم و ناگهان برق هتل خاموش شد.

اولین اتاقی که مهاجمین در طبقه پنجم به آن یورش بردند اتاق شماره ۵۲۱ بود که در مجاورت اتاق من بود. این اتاق در طول محاصره شبانه به صورت ستاد عملیات مهاجمین درآمده بود.

صدای اصابت گلوله ها به در اتاقم را می‌شنیدم و با خودم فکر می کردم"ماندن در یک چنین وضعیتی خوب نیست."

من زیر تختی که هنوز تشک رویش بود پنهان شدم و سعی کردم از خودم محافظت کنم.

از آنجا که تخت ۱۰ سانتیمتر بالاتر از زمین بود می‌توانستم کمی از اتفاقات را ببینم. چهار مرد با تیراندازی به قفل در و ضربات یک چکش سنگین توانستند وارد اتاقم شوند. یکی از آنها به سرعت به بالکن که درش باز بود رفت.

صدای یک گلوله را شنیدم و فکر کردم چند دقیقه بعد احتمالا زنده نخواهم بود. به خانواده‌ام و چهره فرزندانم و لحظات خوب و بد زندگی ام فکر کردم.

در باز بود و مردان مسلح تمام مدت مشغول رفت و آمد بودند. بعدا بازکردن درهای اتاق‌های دیگر طبقه پنجم را شروع کردند. در اتاق مقابل اتاق من یک میهماندار هواپیما و چند خلبان دیگر که با آنها کار کرده بودم به سر می‌بردند. بعضی وقت‌ها می‌توانستم صدای گریه آنها را قبل از کشته شدن بشنوم و بعضی وقت‌ها هیچ صدایی نبود.

فکر می‌کنم مهاجمان تمام درهای اتاق‌های طبقه پنجم را باز کردند و هر کسی را که پیدا کردند کشتند. می‌توانستم صدای گریه، صدای شلیک گلوله- فقط یک گلوله- را بشنوم، بعدا آنها در اتاق دیگری را می‌شکستند.

حدود ساعت سه صبح مردان مسلح طبقه پنجم را آتش زدند و به دلیل دود غلیظ محل را ترک کردند. چون برای ۲۰ تا ۲۵ دقیقه صدای تیراندازی شنیده نمی‌شد تصمیم گرفتم از زیر تخت بیرون بیایم.

وقتی از زیر تخت بیرون آمدم مشاهده کردم که آنها در حالی که من زیر یکی از تخت‌ها مخفی شده بودم، به تخت دیگر تیراندازی کرده و بعدا خود تخت چوبی اش را بلند کرده بودند تا مطمئن شوند کسی زیر آن مخفی نشده است.

با خودم گفتم "امروز این دومین بار است که زندگی‌ام را نجات داده‌ام."

کمی بعد دود به اتاق من هم رخنه کرد. می‌بایستی کاری انجام دهم به همین جهت روی بالکن رفتم. می‌توانستم در سمت چپم آتش سوزی را که خیلی وسیع بود ببینم و متوجه شدم که اگر شعله‌های آتش به اتاق من برسد زنده نخواهم ماند.

کابل‌های تلویزیون را که از پشت بام هتل آویزان شده و به زمین می‌رسیدند دیدم و سعی کردم یکی از این سیم‌ها را بگیرم تا ببینم قدرت تحمل وزن من را دارند یا نه و آیا می‌توانم برای پایین رفتن از آنها استفاده کنم؟ ولی درست در همان موقع صدای گلوله‌ها را که درست از کنار من رد شدند شنیدم. یک گلوله از فاصله ۲۰ سانتیمتری شانه چپ من و گلوله دیگر با نیم متر فاصله از من رد شد.

احتمالا یکی از تک تیراندازهای متعلق به نیروهای بین المللی با دوربین نایت ویژن (قابل دید در شب) خارج شدن من از اتاق ۵۲۲ را دیده و تصور کرده بود یکی از مهاجمان هستم. تک تیراندازها در فاصله به آن کمی ممکن نیست هدف گیری شان دقیق نباشد ولی در همان لحظه‌ای که آنها شلیک کرده بودند من برای گرفتن کابل خم شده بودم و تیرها درست از کنار من رد شده بود.

تصمیم گرفتم به اتاقم برگردم. برای این که صدا نکنم خیلی آهسته وارد دستشویی شدم. قیچی ناخنگیری‌ام را برداشتم و دوباره زیر تخت دراز کشیدم. با کمک قیچی، در پلاستیکی که زیر تخت چوبی را پوشانده بود سوراخی باز کردم. درست به اندازه‌ای که بتوانم داخل آن بخزم.

از یخچال کوچک اتاق دو بطری آب و شیر برداشتم. بلوزم را تکه تکه کردم و برای فیلتر دود، آنها را در سوراخ های بینی ام فرو کردم. بعد چند تکه دیگر بلوزم را روی دهانم گذاشتم و مقدار زیادی شیر و آب روی پارچه ها ریختم تا قدرت فیلتر دود دو برابر شود. این کار را وقتی با اداره آتش نشانی در فرودگاه بین المللی آتن تمرین می‌کردم یاد گرفته بودم.

تقریبا به محض این که من داخل حفاظ پلاستیکی زیر تخت خزیدم آنها برگشتند. یکی از آنها روی تختی که من زیرش بودم نشست. می‌توانستم پاهای او را که مرتب روی زمین تف می کرد ببینم. او به بقیه دستور می‌داد که باید چکار کنند و من هنوز صدای او در خاطرم هست. بعدا او به دستشویی و پس از آن به بالکن رفت و با اسلحه کلاشنیکف شروع به تیراندازی کرد. از آنجا که در فاصله تیراندازی‌ها سکوت کامل برقرار می‌شد، سعی می‌کردم سر و صدا نکنم.

در همان موقع صدایی در مغزم گفت که من آن روز نخواهم مرد. من چون ساعت همیشگی برای خوردن شام نرفته بودم زنده مانده بودم. وقتی مهاجمان دفعه اول وارد اتاق من شدند، به تختی که من زیرش مخفی نشده بودم شلیک کردند و من زنده ماندم. تیرهای تک تیراندازها از بغل گوش من رد شد و حالا جای امنی مخفی شده بودم.

فکر کردم نیروهای بین‌المللی به نحوی کنترل را به دست خواهند گرفت و به همین جهت تصمیم گرفتم همانجا بمانم و کاری نکنم.

ولی صبح زود نیروهای بین المللی با تانک گلوله باران اتاق‌ها را شروع کردند. تمرکز آنها بر اتاق ۵۲۱ در مجاورت من بود ولی به اتاق های دیگر هم شلیک می کردند چون مردان مسلح این طرف و آن طرف می‌رفتند و از جاهای مختلف نیروهای بین المللی را هدف قرار می‌دادند.
داستان نجات حیرت آور خلبان یویانی از دست طالبان!
با هر بار هدف گیری تانک ها، تمام هتل به لرزه در می آمد. بعدا تمام خساراتی را که آنها وارد کرده بودند، دیدم- تمام مبلمان ها تبدیل به خاک شده و سقف ها سوراخ شده بودند. یک بار دیگر احساس کردم که زنده ماندنم به خاطر خوش شانسی بوده.

ساعت ۶ صبح بود که مردان مسلح درست پشت اتاق من تیراندازی را دوباره شروع کردند. آنها روی بعضی از لباس هایم که از گنجه اتاق در آورده بودند و فرش هایی که جمع کرده بودند، مقدار زیادی نفت ریختند و همان اتاق ۵۲۱ را که از آن استفاده می کردند، آتش زدند.

آتش سوزی خیلی نزدیک من بود و من می‌دانستم که در این دود غلیظ و حرارت زیاد تنها ۱۵ تا ۲۰ دقیقه یا حد اکثر نیم ساعت زنده خواهم ماند. سعی می‌کردم آخرین اکسیژن هوای سردی را که به دلیل باز بودن در بالکن وارد اتاق می‌شد استنشاق کنم.

بوی دود، یک بوی معمولی که از سوختن چوب یا فرش است نبود. بلکه بوی بد سوختن اجساد انسان بود.

از آنجایی که صدایی نمی‌شنیدم تصمیم گرفتم از مخفی‌گاهم خارج شوم. ولی به محض خارج شدن ناگهان صدای شکستن شیشه پنجره‌ها را شنیدم. این صداها از اتاق ۵۲۱ می آمد ولی بعد همین اتفاق برای اتاق من افتاد و خیلی سریع سعی کردم از خودم محافظت کنم.

نیروهای بین المللی از خارج هتل با شلنگ آب پر فشار در صدد خاموش کردن آتش برآمده بودند و شکستن شیشه‌ها به این دلیل بود. ولی حالا من خیس آب در هوای سرد شب کابل در یک اتاق بدون در و پنجره مانده بودم. از آنجا که دمای هوای بیرون حدود سه درجه زیر صفر بود به زودی در اثر سرمازدگی تلف می شدم.

ساعت ۹ و ۲۵ بامداد صدای تیراندازی در کریدور نزدیک آسانسورهای هتل را شنیدم. ولی صدای این تیراندازی ها متفاوت بود و من فکر کردم متعلق به نیروهای بین المللی است. یک مرد مسلح در اتاق ۵۲۱ با یک کلاشنیکف به این تیراندازی‌ها پاسخ می‌داد.

بین ساعت ۹ و سی دقیقه تا ۱۱ و ربع صبح نیروهای بین المللی چندین نارنجک پرتاب کردند. بعضی از این نارنجک ها در اتاق ۵۲۱ و چند نارنجک دیگر در خارج اتاق من که درش باز بود منفجر شدند. من هنوز کیف پروازم را که به دلیل اصابت یکی از نارنجک ها فرو رفتگی پیدا کرده به عنوان یادگاری نگاه داشته‌ام.

در ساعت ۱۱ و نیم به نظر می‌رسید تنها یکی از مردان مسلح در اتاق ۵۲۱ باقی مانده و از صدای تیراندازی معلوم بود به جای کلاشنیکف از تپانچه استفاده می‌کند. مهمات او تمام شده بود. بعد او سعی کرد با استفاده از مشعل گازی، آتش سوزی دیگری به راه اندازد ولی به زودی گازش تمام شد.

من آنقدر هیجان زده شده بودم و آدرنالینم زیاد شده بود که برای جلوگیری از خنده دستم را روی دهانم گذاشتم. چند دقیقه بعد او غیبش زد.

خیلی احساس خستگی می‌کردم. ساعت برنامه پروازم در شب قبل از این اتفاقات خیلی دیر بود و روز و شب قبلش را نخوابیده بودم، یعنی بیش از ۳۵ تا ۴۰ ساعت بیدار مانده بودم.

طولی نکشید که سر و صدا و حرف زدن اشخاصی را که به سمت اتاقم می‌آمدند شنیدم ولی نمی‌توانستم ببینم آنها از آدم‌های خوب هستند یا بد. حدود ساعت یازده و ۴۰ دقیقه یک نفر با لهجه افغانی صدا زد "پلیس! پلیس" ولی من از فکر این که ممکن است از مهاجمان باشد تصمیم گرفتم از مخفی‌گاهم خارج نشوم. بعد از ۱۰ تا ۲۰ ثانیه صدای کسان دیگری را شنیدم که با لهجه انگلیسی فریاد می‌زدند "پلیس!" انقدر خوشحال شدم که شروع کردم به داد زدن و از زیر تخت بیرون آمدن. خارج شدن از زیر تخت خیلی دشوار بود و من به سختی می‌توانستم نفس بکشم- قفسه سینه‌ام به دلیل این که در یک حالت برای مدت طولانی داخل حفاظ پلاستیکی تخت مانده بودم، خیلی درد می‌کرد.

من سیاه و دودآلود شده بودم و آنها نمی‌توانستند صورتم را ببینند. چهار کوماندو در حالی که تفنگ‌هایشان را به سمت من نشانه گرفته بودند، فریاد می‌زدند"از جایت بلند نشو! از جایت بلند نشو".

یکی از آنها با نجوا گفت: "این ممکن است یک روح باشد!"

من از سرما یخ زده بودم ولی توانستم بگویم: "من خلبان کام ایر هستم. خواهش می‌کنم شلیک نکنید."

آنها نمی‌توانستند چیزی را که می‌بینند باور کنند. از من پرسیدند چند ساعت آنجا بوده‌ام؟ جواب دادم تمام وقت. به تخت نگاهی انداختند و بعد پرسیدند چطور توانسته بودم زنده بمانم؟

یکی از آنان گفت: "خیلی خب، الان تو را پایین می‌برم ولی گوش کن، باید قبل از این که برویم با تو عکس بیاندازیم"؛ منهم گفتم دوست دارم عکسی برای یادآوری این لحظه را داشته باشم.
داستان نجات حیرت آور خلبان یویانی از دست طالبان!
من آخرین کسی بودم که از هتل خارج شدم. آنها تمام کسانی را که جان سالم به در برده بودند به پایگاه بریتانیا در کابل بردند. به محض این که همکارم مایکل را آنجا دیدم، خیلی خوشحال شدم. نمی‌توانستم باور کنم. نمی‌دانستم باید بخندم یا گریه کنم. ولی احساسات متفاوتی داشتم. ما عده زیادی از دوستانمان را از دست داده بودیم- عده زیادی که با آنها کار می‌کردیم-خلبان‌ها، پرسنل عملیاتی و مهندسین.
داستان نجات حیرت آور خلبان یویانی از دست طالبان!
وزارت خارجه به خانواده من گفته بود که آنها تمام کسانی را که زنده مانده بودند از هتل خارج کرده‌اند ولی من را پیدا نکرده‌اند. به همین جهت خانواده من فکر می‌کردند نتوانسته‌ام خودم را نجات دهم. وقتی که سه یا چهار ساعت بعد به آنها تلفن کردم و گفتم حالم خوب است، خوشحالی شان غیر قابل تصور بود.
داستان نجات حیرت آور خلبان یویانی از دست طالبان!
من همیشه شخص مثبتی بودم ولی امروزه حتی بیشتر خوش‌بین هستم. از هر لحظه زندگی ام لذت می‌برم و برای آنچه دارم شکرگزارم. زندگی یک هدیه است و ما باید تا زمانی که ادامه دارد از آن لذت ببریم.
داستان نجات حیرت آور خلبان یویانی از دست طالبان!
ببینید وقتی در یونان با دوستانم روی نیمکتی نشسته‌ام، صدای شکایت مردم را می‌شنوم که می‌گویند به دلیل بحران مالی که داشته‌ایم به اندازه گذشته احساس آسایش و راحتی نمی‌کنند. دلم می‌خواهد به آنها بگویم: "بیایید از زندگی و سلامتی لذت ببرید. شما در پلاژ نشسته اید و دارید ساردین می‌خورید و اوزو (نوعی نوشابه) می‌نوشید. ما آزاد هستیم، دوستان خوبی داریم و می‌خندیم- این کاری است که مردم باید بکنند."

در زندگی نباید تمرکزتان تنها به کار، و چیزهای بد و استرس‌آور باشد. به جای آن تمرکزتان باید به خلق لحظات خوب باشد و کنار آدم‌های خوب باشید، چون زندگی خیلی زیباست.
داستان نجات حیرت آور خلبان یویانی از دست طالبان!
بعد از کابل، واقعا پی برده‌ام که زندگی بی نهایت زیباست. و باور کنید از هر لحظه آن لذت می‌برم.
منبع : bbc.co.uk
شامپو ضد ریزش
بهترین شامپو ضد ریزش مو
مشاهده لیست
خودکار
ارزانترین یخچال بازار
مشاهده قیمت
خودکار
بهترین پلی استیشن و ایکس باکس ایران
مشاهده قیمت


*لطفا از درج شماره تلفن و یا آدرس های اینترنتی مختلف اکیداً خودداری فرمایید.