داستان دختر انگلیسی که عاشق هیتلر بود
یونیتی میتفورد (Unity Mitford) یکی از شش دختر خانوادهای سطح بالا در بریتانیا بود که در دوران حیات، در مرکز توجه افکار عمومی قرار داشت. او در ژانویه ۱۹۴۰ میلادی با گلولهای که در مغزش جا خوش کرده بود، از آلمان به بریتانیا بازگشت.یونیتی قبل از آن که راهی بریتانیا شود، در آلمان وارد رابطهای عاشقانه با آدولف هیتلر، رهبر آن کشور شده بود و همین رابطه کافی بود تا او به یکی از دغدغههای دولت و سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا تبدیل شود.
مارگارت لیدلاو عضو خانوادهای بود که بعد از ورود یونیتی میتفورد به بریتانیا، در شهرستان واریکشر میزبانش شدند.
در اولین تصویری که مارگارت از این زن در ذهن دارد، یونیتی زیر یک درخت فندق در کنار مادر مارگارت ایستاده است. در آن زمان، مارگارت هشت سال داشت. او میگوید که یونیتی شبیه هیچ زن دیگری نبود: "قد خیلی بلندی داشت و یک یاقوت قرمز به گردنش بود. او همیشه این گردنبند را به همراه داشت. رنگ موهایش هم روشن بود."
او به یاد میآورد که مادرش گفته است: "این، خاله یونیتی است و احتمالا میآید که با ما زندگی کند."
"یادم هست که گیج شده بودم، چون تا آن زمان کسی از "خاله یونیتی " اسمی نبرده بود."
چند هفته بعد از اولین ملاقات، یونیتی به عنوان یک مهمان دائمی خانواده به جمع آنها در هیلمورتون پیوست. مارگارت به همراه پدرش فردریک سهول-کوربی که یک کشیش بود و مادرش بتان و خواهر کوچکترش در خانهای زندگی میکردند که از طرف کلیسا به آنها داده شده بود.
او به یاد دارد که با ورود یونیتی، لباسها، کتابها و وسایل پدرش از اتاق خواب والدینش بیرون برده شد تا فضای کافی برای مهمان جدید فراهم شود، چون ظاهرا قرار شده بود مادر مارگارت در اتاق مشترک با یونیتی بخوابد و در طول شب از او پرستاری کند.
"یونیتی بیاختیاری ادرار داشت. این را از آنجا میدانم که هر روز صبح چندین ملافه در حیاط پهن میشدند تا خشک شوند."
او میگوید: "یکی از پاهای او فلج بود و وقتی راه میرفت، مثل یک تکه چوب آویزان میماند."
پدر مارگارت مجبور شد که در اتاق رختکن خودش بخوابد و روی تمام درها و پنجرههای ساختمان هم قفل و مانع نصب شد.
مارگارت می گوید "به نظرم، یونیتی در شرایطی مثل چیزی بود که ما امروز تحت عنوان بازداشت خانگی میشناسیم."
مارگارت اضافه میکند: "یونیتی هیچوقت، تحت هیچ شرایطی تنها گذاشته نمیشد."
اما برخلاف آنچه به مارگارت هشت ساله گفته شده بود، "خاله یونیتی" نه تنها هیچ نسبتی با خانواده آنها نداشت، بلکه عملا چهره چندان خوشنامی در بریتانیا به شمار نمیرفت. این زن جوان، از محورهای بحث در نشستهای مجلس بریتانیا بود و محل نگهداریش هم موضوعی مربوط به امنیت ملی در نظر گرفته میشد.
این شایعه همه جا پیچیده بود که یونیتی دوستدختر آدولف هیتلر بوده است.
او به یاد دارد که با ورود یونیتی، لباسها، کتابها و وسایل پدرش از اتاق خواب والدینش بیرون برده شد تا فضای کافی برای مهمان جدید فراهم شود، چون ظاهرا قرار شده بود مادر مارگارت در اتاق مشترک با یونیتی بخوابد و در طول شب از او پرستاری کند.
"یونیتی بیاختیاری ادرار داشت. این را از آنجا میدانم که هر روز صبح چندین ملافه در حیاط پهن میشدند تا خشک شوند."
او میگوید: "یکی از پاهای او فلج بود و وقتی راه میرفت، مثل یک تکه چوب آویزان میماند."
پدر مارگارت مجبور شد که در اتاق رختکن خودش بخوابد و روی تمام درها و پنجرههای ساختمان هم قفل و مانع نصب شد.
مارگارت می گوید "به نظرم، یونیتی در شرایطی مثل چیزی بود که ما امروز تحت عنوان بازداشت خانگی میشناسیم."
مارگارت اضافه میکند: "یونیتی هیچوقت، تحت هیچ شرایطی تنها گذاشته نمیشد."
اما برخلاف آنچه به مارگارت هشت ساله گفته شده بود، "خاله یونیتی" نه تنها هیچ نسبتی با خانواده آنها نداشت، بلکه عملا چهره چندان خوشنامی در بریتانیا به شمار نمیرفت. این زن جوان، از محورهای بحث در نشستهای مجلس بریتانیا بود و محل نگهداریش هم موضوعی مربوط به امنیت ملی در نظر گرفته میشد.
این شایعه همه جا پیچیده بود که یونیتی دوستدختر آدولف هیتلر بوده است.
خواهری با صلیب شکسته آلمان نازی
یونیتی یکی از شش خواهر میتفورد بود.
دایانا، خواهر او با سر اوسوالد موسلی، رهبر اتحادیه فاشیستهای بریتانیا ازدواج کرده بود.
یوید پریس جونز، نویسنده زندگینامه یونیتی میگوید یونیتی که شاهد درخشش خواهر بزرگترش بود، تصمیم گرفت که قدمی بهتر از او بردارد و برای این کار، هیتلر را هدف گرفت.
یونیتی بررسی کرد که ببیند محل مورد علاقه هیتلر برای صرف نهار با دوستانش در مونیخ کجاست و به آنجا رفت. او آنقدر در آنجا منتظر ماند تا هیتلر او را سر میز خودش دعوت کرد. یونیتی در نوشتهای، رفتار رهبر نازیها در آن زمان را "دلچسب و شیرین" توصیف کرد.
هیتلر از یونیتی دعوت کرد که در جایگاه مخصوصش در بازیهای المپیک برلین بنشیند و هزینههای محل اقامت یونیتی در مونیخ را هم پرداخت.
بیشتر مورخان معتقدند که هیچ رابطه جنسی بین هیتلر و یونیتی وجود نداشت، ولی آقای پریس جونز میگوید که یونیتی حدود ۱۰۰ بار با هیتلر ملاقات داشت: "هیچ انگلیسی دیگری تا این حد به هیتلر نزدیک نشده است...او در مرکز هسته اصلی رهبری نازیها بود."
وقتی در سپتامبر سال ۱۹۳۹ میلادی، بریتانیا علیه آلمان اعلام جنگ کرد، یونیتی که آشفته بود به پارک "باغ انگلیسی" در مونیخ رفت و با تپانچه به سر خودش شلیک کرد.
گلوله ای که یونیتی به سرش شلیک کرد، تا پایان عمر در مغزش باقی ماند.
وقتی این زن جوان به بریتانیا برگشت، نهادهای امنیتی بریتانیا با درخواستهایی متعدد برای بازداشت او روبهرو بودند و در نهایت تصمیم گرفته شد که او در خانه یک پدر روحانی در هیلمورتون، منزل داده شود، جایی که در عین آرام بودن، بشود از او با وضعیتی که داشت، مراقبت کرد.
با هماهنگیهایی که انجام شد، مادر مارگارت، پرستار یونیتی شد.
"مشخص است که مادرم این کار (نگهداری از یونیتی) را یک کار خیر میدانست. اما بدون شک، مکاتبات و هماهنگیهای دولتی هم در کار بود."
مارگارت می گوید: "به نظرم، این وضعیت برای پدرم خیلی خیلی سخت بود. اما عملا او با نگهداری از کسی که به طور بالقوه فرد خطرناکی به شمار میرفت، خودش را در حال خدمت به کشور در وضعیت جنگ میدید."
"یونیتی هیچ پولی نداشت، هیچ گذرنامهای به او داده نشده بود و حتی هیچ کاغذی هم نداشت که روی آن چیزی بنویسد."
مارگارت میگوید که یونیتی در فاصله سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۸ با خانواده او زندگی کرد، ولی حضور او در خانهشان، محرمانه نگه داشته شد: "اجازه نداشتیم درباره این موضوع با کسی صحبت کنیم."
بعضی مورخان گفتهاند که احتمالا یونیتی از هیتلر باردار بوده است، ولی مارگارت تاکید دارد که هیچ مدرک و شاهدی در این زمینه وجود ندارد: "کاملا اشتباه است...فکر نمیکنم او در وضعیتی بوده باشد که بتواند هیچ فرزندی داشته باشد."
یونیتی به همراه خود یک سگ به نام لیبلیچ هم داشت، یک سگ پاکوتاه که گفته میشد هدیه هیتلر بوده است.
یونیتی همیشه تحت نظر بود، ولی مارگارت میگوید که از این دوره، خاطرات خوشی دارد: "او همیشه بشاش و بذلهگو بود. خیلی خوب نقاشی میکشید و صدای خوبی داشت."
با این حال، مارگارت به یاد میآورد که هیچوقت با یونیتی تنها گذاشته نشد: "مادر ما همیشه آنجا بود، یا کاموا میبافت یا پیانو میزد."
مارگارت الان میگوید که به نظرش، والدینش او و خواهرش را از دیدگاههای افراطی یونیتی دور نگه داشته بودند: "مطمئنم والدین ما خیلی مراقب بودند."
او میگوید: "بعدها از این که فهمیدم یونیتی ضدیهود بود، به وحشت افتادم. به نظرم والدین ما خیلی خوب توانستند ما را از این بخش از دیدگاههای او محافظت کنند."
مارگارت به خوبی آخرین روزهای جنگ را به یاد دارد و روزی را که خبر مرگ هیتلر به خانهشان رسید: "خواهرم گفت "صبحبخیر خاله یونیتی. خیلی متاسفم که دوستپسرت فوت کرده " و او گفت "اوه، تو چه بچه شیرینی هستی. " اما من گفتم "اوه! اون مَرد " و او خیز برداشت که من را بزند. اما زیر میز رفتم و دستش به من نرسید."
اواخر آن سال، مارگارت به یک مدرسه شبانهروزی فرستاده شد. او میگوید که یونیتی همچنان در خانه آنها ماند تا تابستان آن سال که به جزیرهای در اسکاتلند رفت تا با مادر خودش زندگی کند."
"مادر من کمی بعد به خانه آنها رفت تا از یونیتی پرستاری کند، چون مادر یونیتی میدانست که میتواند به مادر من اعتماد کند."
یونیتی در سال ۱۹۴۸ میلادی در ۳۳ سالگی بر اثر ابتلا به مننژیت درگذشت. گفته شده است که عفونت دور گلولهای که در مغزش بود، دلیل بیماری او بود.
مارگارت به یاد میآورد: "از مدرسه که برگشتیم، مادرم در دستشویی طبقه بالا گریه میکرد."
"به پدرم نگاه کردم و او گفت: خدا را شکر، همهچیز تمام شد."
یونیتی یکی از شش خواهر میتفورد بود.
دایانا، خواهر او با سر اوسوالد موسلی، رهبر اتحادیه فاشیستهای بریتانیا ازدواج کرده بود.
یوید پریس جونز، نویسنده زندگینامه یونیتی میگوید یونیتی که شاهد درخشش خواهر بزرگترش بود، تصمیم گرفت که قدمی بهتر از او بردارد و برای این کار، هیتلر را هدف گرفت.
یونیتی بررسی کرد که ببیند محل مورد علاقه هیتلر برای صرف نهار با دوستانش در مونیخ کجاست و به آنجا رفت. او آنقدر در آنجا منتظر ماند تا هیتلر او را سر میز خودش دعوت کرد. یونیتی در نوشتهای، رفتار رهبر نازیها در آن زمان را "دلچسب و شیرین" توصیف کرد.
هیتلر از یونیتی دعوت کرد که در جایگاه مخصوصش در بازیهای المپیک برلین بنشیند و هزینههای محل اقامت یونیتی در مونیخ را هم پرداخت.
بیشتر مورخان معتقدند که هیچ رابطه جنسی بین هیتلر و یونیتی وجود نداشت، ولی آقای پریس جونز میگوید که یونیتی حدود ۱۰۰ بار با هیتلر ملاقات داشت: "هیچ انگلیسی دیگری تا این حد به هیتلر نزدیک نشده است...او در مرکز هسته اصلی رهبری نازیها بود."
وقتی در سپتامبر سال ۱۹۳۹ میلادی، بریتانیا علیه آلمان اعلام جنگ کرد، یونیتی که آشفته بود به پارک "باغ انگلیسی" در مونیخ رفت و با تپانچه به سر خودش شلیک کرد.
گلوله ای که یونیتی به سرش شلیک کرد، تا پایان عمر در مغزش باقی ماند.
وقتی این زن جوان به بریتانیا برگشت، نهادهای امنیتی بریتانیا با درخواستهایی متعدد برای بازداشت او روبهرو بودند و در نهایت تصمیم گرفته شد که او در خانه یک پدر روحانی در هیلمورتون، منزل داده شود، جایی که در عین آرام بودن، بشود از او با وضعیتی که داشت، مراقبت کرد.
با هماهنگیهایی که انجام شد، مادر مارگارت، پرستار یونیتی شد.
"مشخص است که مادرم این کار (نگهداری از یونیتی) را یک کار خیر میدانست. اما بدون شک، مکاتبات و هماهنگیهای دولتی هم در کار بود."
مارگارت می گوید: "به نظرم، این وضعیت برای پدرم خیلی خیلی سخت بود. اما عملا او با نگهداری از کسی که به طور بالقوه فرد خطرناکی به شمار میرفت، خودش را در حال خدمت به کشور در وضعیت جنگ میدید."
"یونیتی هیچ پولی نداشت، هیچ گذرنامهای به او داده نشده بود و حتی هیچ کاغذی هم نداشت که روی آن چیزی بنویسد."
مارگارت میگوید که یونیتی در فاصله سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۸ با خانواده او زندگی کرد، ولی حضور او در خانهشان، محرمانه نگه داشته شد: "اجازه نداشتیم درباره این موضوع با کسی صحبت کنیم."
بعضی مورخان گفتهاند که احتمالا یونیتی از هیتلر باردار بوده است، ولی مارگارت تاکید دارد که هیچ مدرک و شاهدی در این زمینه وجود ندارد: "کاملا اشتباه است...فکر نمیکنم او در وضعیتی بوده باشد که بتواند هیچ فرزندی داشته باشد."
یونیتی به همراه خود یک سگ به نام لیبلیچ هم داشت، یک سگ پاکوتاه که گفته میشد هدیه هیتلر بوده است.
یونیتی همیشه تحت نظر بود، ولی مارگارت میگوید که از این دوره، خاطرات خوشی دارد: "او همیشه بشاش و بذلهگو بود. خیلی خوب نقاشی میکشید و صدای خوبی داشت."
با این حال، مارگارت به یاد میآورد که هیچوقت با یونیتی تنها گذاشته نشد: "مادر ما همیشه آنجا بود، یا کاموا میبافت یا پیانو میزد."
مارگارت الان میگوید که به نظرش، والدینش او و خواهرش را از دیدگاههای افراطی یونیتی دور نگه داشته بودند: "مطمئنم والدین ما خیلی مراقب بودند."
او میگوید: "بعدها از این که فهمیدم یونیتی ضدیهود بود، به وحشت افتادم. به نظرم والدین ما خیلی خوب توانستند ما را از این بخش از دیدگاههای او محافظت کنند."
مارگارت به خوبی آخرین روزهای جنگ را به یاد دارد و روزی را که خبر مرگ هیتلر به خانهشان رسید: "خواهرم گفت "صبحبخیر خاله یونیتی. خیلی متاسفم که دوستپسرت فوت کرده " و او گفت "اوه، تو چه بچه شیرینی هستی. " اما من گفتم "اوه! اون مَرد " و او خیز برداشت که من را بزند. اما زیر میز رفتم و دستش به من نرسید."
اواخر آن سال، مارگارت به یک مدرسه شبانهروزی فرستاده شد. او میگوید که یونیتی همچنان در خانه آنها ماند تا تابستان آن سال که به جزیرهای در اسکاتلند رفت تا با مادر خودش زندگی کند."
"مادر من کمی بعد به خانه آنها رفت تا از یونیتی پرستاری کند، چون مادر یونیتی میدانست که میتواند به مادر من اعتماد کند."
یونیتی در سال ۱۹۴۸ میلادی در ۳۳ سالگی بر اثر ابتلا به مننژیت درگذشت. گفته شده است که عفونت دور گلولهای که در مغزش بود، دلیل بیماری او بود.
مارگارت به یاد میآورد: "از مدرسه که برگشتیم، مادرم در دستشویی طبقه بالا گریه میکرد."
"به پدرم نگاه کردم و او گفت: خدا را شکر، همهچیز تمام شد."
منبع : bbc.com - dailymail.co.uk
بهترین شامپو ضد ریزش مو
مشاهده لیست
ارزانترین یخچال بازار
مشاهده قیمت
بهترین پلی استیشن و ایکس باکس ایران
مشاهده قیمت
تازهها
اجاره هیلتی، راه حلی مقرون به صرفه و ایدهآل برای پروژههای شما
ارزان ترین دوچرخه ۲۶ بازار (لیست قیمت جدید)
مقایسه ساید بای ساید اسنوا با ایکس ویژن (کدام یخچال بهتر است؟)
بهترین ساعت اتوماتیک، رقابت بین 7 ساعت شگفت انگیز
بهترین ساعت اتوماتیک، رقابت بین 7 ساعت شگفت انگیز
در انتخاب بهترین تشویقی گربه به چه مواردی توجه کنیم
مقایسه گوشی a54 با a34 (کدام گوشی بهتر است؟)
اندروید باکس چیست و چه مزایایی دارد؟ (راهنمای خرید اندروید باکس)
بهترین پاوربانک 1403 (معرفی 10 مدل پرفروش)
شاهد کاغذی
*لطفا از درج شماره تلفن و یا آدرس های اینترنتی مختلف اکیداً خودداری فرمایید.